آمدم این آخر شبی، یک چیزی را بگویم که زیاد وقتی است که از توی مغزم سیخونک میزند و حساسام کرده. اینکه بعضی آدمها جدن نیاز دارند که کیفیت بازنده بودن یاد بگیرند. دربارهی کیفیت برنده بودن زیاد حرف زدهاند. که آدم باید خاکی بماند و خودش را گم نکند و از این حرفها. اما بازنده هم باید کیفیتی داشته باشد. بازندهای که بُغ میکند و به کل رقابت لگد میزند و نحسی پیشه میکند، بازندهی خوبی نیست. بازندهای که آب و هوا و کجی زمین و خریده شدن داور و لابی با استاد و کوفت و زهرمار را مقصر برد دیگران (و نه باخت خودش) میداند، بازندهی بدی است. بازندهای که ننه من غریبم بازی در میآورد و خشتک زمین و زمان را میکشد روی سرشان، بازندهی افتضاحی است. اما از همه بدتر، بازندهای است که قیافهی شهید به خود میگیرد و اشک حسرت میریزد و از طفلکی بودنش سوز و گداز میکند و جوری به برنده نگاه میکند که یعنی "من در این شرایط بازندگی، تو چهطور میتوانی شاد باشی؟". یعنی که درخشش برنده را ازش میگیرد (!!?stealing the thunder) و رقابت را به دهان همه زهر مار میکند. اوهوم، بعضیها جدن باید بازنده بودن را یاد بگیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر