دوشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۷

تقدیم به تخم گذاران همه ی دنیا...

بر اساس مذاکرات انجام شده در خیلی بعد از نیمه شب 21 بهمن ماه، با "ف"، یک عدد روش نوین روانشناسی کشف شد: روانشناسی به روش پازلی.
در این روانشانسی، آدم ها به دو دسته تقسیم می شوند:
1) آنهایی که پازلشان را می چینند و حالش را می برند، حتی اگر نصف قطعاتش گم شده باشد. (این من است: از پشت نصف پازل هم می توان طرح اصلی را دید.)
2)آنهایی که اگر یک قطعه از پازلشان گم شد، رسمن 999 قطعه ی دیگر را هم نابود شده می پندارند. (این "ف" است: وقتی می شود رفت و یک پازل دیگر خرید، چرا باید با پازل ناقص دلخوش بود؟)

یک تعبیر دیگرش را هم وودی آلن در "آنی هال" می گوید: یک نفرمی رود پیش روانپزشک و می گوید: آقای دکتر! برادرم پاک دیوانه شده، او فکر می کند که مرغ است. روانپزشک: خوب چرا نمی بریش تیمارستان؟ مرد: آخر خودم تخم مرغ هایش را هم لازم دارم. بعد این یعنی روابط ما ادم ها هم همین است، خودمان هم می دانیم که مرغ نیست، ولی به تخم مرغ هایش نیاز داریم.
بر همین اساس، دسته ی اول (من) به تخم مرغ های خیالی آدم ها عشق می ورزند، حتی اگر از تویش نیمرو در نیاید. اما دسته ی دوم (ف) وقتی مردم از سن تخم گذاری خارج شدند (!) آنها را سر می برند.
حالا اگر دیدید یک روزی یک نفر دختر موصاف قد بلند و عینکی، دارد سرش را می کوباند توی دیوار و با قطعه های پازلش یک قل دو قل بازی می کند، آن من است که همان نصفه پازلهایش ازروی دیوار سر خورده و قطعه هایش را توی صورتش کوبانده و چسبش هم رفته توی دماغش و راه نفس را بسته... بعد آن وقت است که یک آقای ریش سفید با دستار خراسانی و ردای خاکستری و چشم های عاقل اندر سفیه که چند تا کتاب کلفت خیلی صفحه ای توی دستش دارد، ظاهر می شود و یوهاهاهاها می خندد و با صدای "ف" می گوید: من که بهت گفته بودم! بعدش آن یکی که من است می گوید: آدم های من همچنان تخم می گذارند، بدون تلقیح مصنوعی!
خوب پس من همچنان ترجیح می دهم خودم را بگذارم توی منجنیق و پرتاب کنم وسط آدم هایی که 99 درصدشان از هیچی، هیچی سرشان نمی شود و از وسطشان آن یک درصد دیگر را ببینم ،فقط؛ و با آن جماعت برای هرچه قطعه ی نشکسته و سالم است، سوت و هورااا سر بدهم و توی دلم دستهایم را به هم بمالم و با نگاه از بالای چشم، یوهاهاهاها بکنم و بخندم به ریش هرچه قطعه ی خراب است که نمی تواند خوشی من را ضایع کند.

هیچ نظری موجود نیست: