دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

سفر به سرزمین عجایب


این گودر من خیلی سریع تر از خودم به روز می شود. گودر من تنها بخش جاری زندگی ام است که یک عالمه دوست های یک طرفه تویش دارم، سر هرمس، الیزه، خواب بزرگ، میرزا پیکوفسکی معروف، آنالی، توکا، آنی دالتون و کلی دوست دیگر. رفقای من، مرا نمی شناسند، همین ویژگی شان را دوست دارم، اینکه درگیر تعارفات و قید و بند اینکه با من دارند حرف می زنند نیستند (لااقل در مورد موقعیتی که این "کی" من باشم.). دوستان گودری ام بدون توجه به احوالات من، چه وقتی روی سگ را خجالت زده کرده ام و چه وقتی مست خوشی های خودم هستم، دارند زندگی شان را آپ می کنند. دوستان گودری ام را در دنیای واقعی نمی شناسم، پس نمی توانم از یک نوشته ی بدشان سرخورده بشوم یا از یک نوشته ی خوبشان برای خودم غول بسازم. در سرزمین عجایب گودر، زندگی به معنای واقعی جریان دارد. دوستان گودری من از نوع ایده آلی هستند که بدون اینکه یک روزی بهم نارو بزنند، بدون این که با کارهاشان توی ذوقم بزنند، خوراکم را از جامعه ای که نه دور و برم، که گاهی خیلی دور و متفاوت است، تامین می کنند، هر روز یک سبد پر از انواع و اقسام ماجراها و حکایت ها، از پست های مینی مال که تنقلات و هله هوله های گودر هستند گرفته تا مطالب دراز و گاهی سخت هضم خواب بزرگ و سر هرمس که حکم وعده ی غذایی اصلی را دارند و با خواندن (خوردن؟) هر کدامشان، انگار تا انتهای سرزمین عجایب می روی... سرزمین عجایب گودر من پر است از خرگوش هایی که دیرشان شده و دارند می دوند، پادشاه ها و ملکه هایی که بر ارتش ورق های بازی حکمرانی می کنند، آدم هایی که روز غیر تولدشان را جشن می گیرند و فنجان و بشقاب می خورند و گربه های سخنگویی که نمی شود حتی یک کلمه از حرف هایشان را فهمید، گو اینکه به خاطرهمین غیر قابل فهم بودن است که نمی توانی از هم صحبتی شان لذت نبری. کافی است یک یوزرنیم و پسورد گوگل را وارد کنی تا طی یک فرایند غیر قابل توصیف، پرتاب شوی توی سوراخ خرگوشی که به این واندرلند بی همتا منتهی می شود. بعد می توانی انتخاب کنی، بطری محتوی وبلاگ "پیاده رو" تو را کوچک می کند و "آنالی" تو را انقدر گنده می کند که حتی توی خودت هم، جا نمی شوی...
و اما همین شرد آیتمز هم برای خودش حکایتی دارد و لذتی... پستی می خوانی و دلت می خواهد دوستان دنیای واقعی ات هم بخوانند، یک کلیک... و پست مذکور، پرتاب می شود توی صفحه ی وبلاگت تا بتوانی خیال کنی آن را به اشتراک گذاشته ای، از سرزمین عجاتب برای دوستانت سوغاتی آورده ای... اینکه واقعن خوانده بشود یا نه چه اهمیتی دارد؟ (به خاطر همین بلاگ رولینگ و یا شرد آیتم هم که شده، من هرگز بلاگر را با هیچ سرویس وبلاگی فارسی زبان بی دق و سبک و ایزی تو یوزی عوض نمی کنم. هرچند که بلاگرم عشقی تصمیم بگیرد که باز بشود یا نه.) بعد گاهی یک چیزهایی هست که دلت می خواهد برای خودت باشد، فقط و فقط برای خودت، انگار مثلن حضرت پیکوفسکی نازل شده و بعد از وصف احوالات کلاف در هم پیچیده ی وجود تو، یک رشته را می گیرد و می کشد تا سرش آزاد شود... انگار آیه هایش برای تو نازل شده، از زبان تو. آن وقت است که دلت می خواهداین پست را سفت بچسبی اش، مشتت را رویش ببندی و بگذاری توی گنجه ات مبادا که چشمی به اش بیفتد، آن وقت است که ستاره دارش می کنی، می گذاری توی گاو صندوق استارد آیتمز تا پیش خودت خیال کنی کس دیگری نمی خواندش یا اگر هم می خواند لااقل با تو در موردش حرفی نمی زند، بحثی نمی کند و گنجینه ات را دستمالی نمی کند. آنوقت هنگامی که حالت از ریز و درشت روزگار گرفته است، صندوقت را باز می کنی، می خوانی و نشئه می شوی.
گودر راه میانبر شهر شگفت انگیز وبلاگستان است، اما از خود وبلاگستان خوب تر است، به چند دلیل. یکی اینکه قالب وبلاگ (نمای خانه های شهر؟) را نشان نمی دهد، صفحه ی سفید ساده اش فقط نوشته دارد و بس. آنوقت بعد از مدتی صفحه ی گودر هر وبلاگی برای خودش رنگی و حال و هوایی پیدا می کند که فقط توی کله ات است، نه می توانی توصیفش کنی و نه تغییرش دهی. یک خوبی دیگرش هم این است چون نمی توانی کامنت بگذاری، از تعارف و زیاده گویی و همذات پنداری زورکی در امانی، احساس یک طرفه هم برای خودش دنیایی دارد. و تازه خیلی دلیل های دیگر هم هست که گفته اند و گفته ایم!
خلاصه اینکه... گودر من، جایی است که می توانم از تمام کثیفی ها و بلاهت های دنیای روزانه ام، شبی چند دقیقه برای تمدد اعصاب کش آمده ام و فراراز جدیت زندگی و روزمرگی هایم به آن پناه ببرم.

هیچ نظری موجود نیست: