چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۸

پوووفففف

از روزهایی که زندگی آدم را...
از روزهای بی حوصلگی و دقیقه هایی که آن قدر سر سری هستند که حیف است درشان خراب کردن این تنها چیزی که تویش آرمان شهرت می سازی و آن چیزی از خودت که کاشکی روزی باشی. این ساعت های سریع و دویدنی که باید افتان و خیزان، سینه خیز، چهار دست و پا و با دندان شکسته ی توی راه جا مانده به خط پایانش رسید وقتی که یک عالمه ات پشت روبان پاره شده بر باد رفته. و این شب هایی که پلک های سنگین وزن لعنتی، مالیخولیای لغزنده ی لیزنده ی نصفه شب را له می کنند.
و دلمان تنگ شده برای لی لی کردن در ساعت های شلی و وا رفتگی و ولو شدگی... نفس عمیق بکشید.

هیچ نظری موجود نیست: