دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

Let it be...

در یک مقطعی، یک جایی از بردار رابطه ها و رفاقت ها، آدم باید بالاخره طرفش را همان جوری که هست، با همان قد و قواره بپذیرد. خطوط و حاشیه های دورش را بشناسد و او را با تصویر مورد انتظار خودش قیاس نکند و از اون نخواهد توی تصویر ذهنی از که ازش ساخته شده بگنجد و هر بار چون خطوطش بر خطوط آن صورت مثالی نمی نشیند، چون حاشیه هایش صاف و صوف نیست، سرزنشش کند.

می خواهم بگویم بعد از یک ایستگاهی، وقتی با تمام اختلاف ها و تناقض ها یک رابطه ادامه پیدا می کند و هنوز لذت بخش است، یعنی کفه ی ترازو به نفع هم کاراسیت ها سنگین تر از آنتی کاراس هاست. و خدا می داند که کسانی که آدم بتواند چنین حسی در موردشان داشته باشد، هر روز کف خیابان نریخته اند. بعد از یک جایی باید رابطه از فاز ریاضی و منطقی خارج شود، دست از چرتکه انداختن و سبک سنگین کردن بردارد. چون این جمع و تفریقی عمل کردن و چراغ سبز و قرمز دادن، همان قدر که اوایل می تواند رابطه را از بیراهه رفتن و غلط اندازی خارج کند، از یک جایی به بعد، فقط و فقط فضا را متشنج می کند و رابطه را به حال انقباض نگه می دارد.

یعنی دارم می گویم که بعد از ده یا صد یا هزار بار کشمکش بر سر یک اختلاف واحد، بالاخره باید قادر باشیم به این نتیجه برسیم که که در واقع یک راه دیگر هم وجود دارد، این که خودمان و طرفمان را از اتلاف انرژی ناشی از جدال مربوطه معاف کنیم و رابطه را از خود آگاهی و سنگینی بیش از حد. Just let it be.

می دانم که گاهی واقعن مزه می دهد به جان هم افتادن و دو طرفه همزمان با هم جیغ زدن، اما بعدش هم کیف می دهد دور هم چایی خوردن و از خنده کف زمین پهن شدن. دچار زودگذری مفرط بودن آن قدر لذت بخش است که برایش می شود مرد حتا از کیف!

باور کنید از سر تجربه می گویم، لذت هایی که با خارج کردن رابطه از حال غریزی و بدون تکلف از دست می دهیم، خیلی بیش از لذت پافشاری و تنبیه کردن هر باره ی طرف است.

مخاطب این یادداشت، همه هستند، این ور رابطه و هم آن ور هم؛ و شما می توانید آزادانه از بیخ و بن با من مخالف باشید.