جمعه، دی ۰۴، ۱۳۸۸

من می گویم هرکسی باید حق داشته باشد که از هر چیزی، فیلم یا کتابی یا چیزی، برداشت و استفاده ی خودش را بکند. کی گفته که آدم وقتی فیلم می بیند، یا کتاب می خواند، یا موسیقی می شنود، باید حتمن برود ببیند نویسنده چه می خواسته بگوید؟ آدم باید بتواند که از گفته ی خالق اثر، هر چیزی که دلش می خواهد بشنود. خالق هم نباید که دیکتاتور باشد!
من می گویم این عین حماقت است که آدم برود خودش را در بند فکر نویسنده یا کارگردان محدود کند، وقتی می شود از یک ایده ی قلنبه ی دیر به دست، یک حس ملوس نرم و نازکی برای خود آدم برداشت. اصلن مگر آدم خنگ است که برود خودش را درگیر مخاطب و نگاه عمومی و راستکی بکند؟ این کار مخاطب های خاص است، بیچاره ها (سلام فاطمه)! البته بعدش هم خوب است برود بفهمد پدید آورنده ی بیچاره حرف حسابش چی بوده، ولی در بندش که نباید بود. نمی خواهیم که برداشتمان را در دانشنامه چاپ کنیم و مرجع دیگران بشویم. یک عالمه طفلکی آدم نشسته اند به عنوان مرجع معتبر می نویسند.
حتا آدم باید بتواند فقط چون از بوی یک کاغذی، یا قطع بامزه ی یک کتابی خوشش می آید، آن را بخواند. یا چون از حس یواش خس خس ته صدای یک خواننده ای، مو به تنش سیخ می شود، او را گوش بدهد. اصلن چه فرقی دارد که پنکه را برای زمستان نساخته اند، وقتی می شود از آ آ آ آ آ آ کردن جلوی پره هایش و گوش دادن به صدای خرده خرده شده ی خود آدم لذت برد. دیگران باید بفهمند که بعضی وقت ها، کانتر آشپزخانه مناسب ترین جا برای نشستن و کتاب خواندن است. و این که مبل بیچاره شاید خودش هم خوشش نمی آید که فقط رویش بنشینیم و دلش می خواهد که آدم ازش وارنه آویزان شود و در حالی که موهایش روی زمین می مالد، به آدم هایی که روی سقف های فرش شده راه می روند و لامپ هایی را که از زمین به طرف آسمان آویزان شده اند روشن و خاموش می کنند، بخندد.
من می گویم تر که حق هر کتابی و فیلمی و موسیقی ای و شیئی است که ازش استفاده ها و برداشت های مختلفی بشود و به هزار دلیل مختلف دوست داشته بشود. اصلن من خودم اگر فرش بودم، هر روز دلم غنج می زد برای اینکه خودمی که الان هستم، روی حاشیه هایم راه برود و از این گل به آن گل لی لی کند و اگر از گل و حاشیه بیرون افتاد، از پرتگاه پرت شود و یاااااااا صدا کند!
اصلن بگویید این ها را توی منشور حقوق بشر بچسبانند.

هیچ نظری موجود نیست: