جمعه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۸

Now, who dares to be a millionare?!

بیچارگی انتها ندارد... می خواهی ستاره ی مراسم اسکار باشی یا زاغه نشین یا خیابان خواب. فاصله ی کوداک تیتر تا زباله دانی های بمبئی برای تو کمتر از یک نفس است. بنشین سر جات بچه جون!
این جایی است که حضرت عرش کبریایی برایت آماده کرده،
پاها در محدوده ی گلیم شخصی،
این است عدالت روزگار...
آره پسر کوچولو!
من حق ندارم سرم را بکوبم به دیوار که: "مرده شور همه شو ببرن... این لجن دونی آشغال، ارزش تف انداختن هم نداره."
تو حق نداری بگویی: "کابوس زندگی من بعد از برآورده شدن آرزوهای بچه گانه ام، بعد از زندگی در سرزمین پریان، بعد از دست دادن با میکی ماوس، تازه شروع شد."
دنیل بویل حق نداشت تو را از دنیای کوچکت خارج کند، حق نداشت آرزوهایت راو برآورده کند.
این سایت ها و روزنامه های لعنتی حق ندارند مانند حیوانهای شیه سازی شده، از بزرگ شدنت عکس بگیرند؛ از خوابیدنت توی خاک های خیابانهای بمبئی؛ از دگردیسی کت و شلوار چند هزار دلاریت به لباسای شندره ی امروزت؛ از دیزالو شدن دنیای پریانت در سیاهچال جبر سرنوشتت...
یالا کوچولو، صاف بایست و توی چشم زندگیت نگاه کن. این چیزی است که فرش قرمز به تو هدیه داده... این است دلیل اینکه که دنیای افسانه های پریان فقط برای قصه های قبل از خواب خوب است... درس وحشتناکی گرفتی از روزگار: زاغه نشین، هرگز میلیونر نمی شود!

۱ نظر:

یه درخت گفت...

اللهم عجل لولیک الفرج... (این رو در گوشی گفتم شما هم درگوشی بخونید!)ه