امشب که بخوابیم، کسل و گرفته، از روز معمولی خوب، فردا که بیدار بشویم، اسکار 2013 هم تمام خواهد بود. یک تعداد مجسمهی طلایی رنگ در مالکیت یک عده خواهد بود و آن یک عده، آدمهای مهمتری از امشبشان خواهند بود. بعد مثلن یک کسی هم که الان برای دیدن اسکار برنامهریزی کرده، مرده خواهد بود. یک کسی تازه به دنیا آمده و نو خواهد بود. یک مجموعه آدمهای رندم دیگری از توی خوابهای مزخرف سایکولوژیک من رد شده خواهند بود. من همینی خواهم بود که هستم، یا که طی یک اپیفانی شبانگاهی، موجودی دیگر شاید. موجودی با احتمال کمتر. شاید یک خانهای، یک جایی، با بال هواپیمایی که سقوط خواهد کرد، مثل کیک برش خورده باشد. شاید همان موقع، من در خواب احساس سقوط کرده باشم؛ شاید هم نه. یک نفر با احتمال بالا فکر خواهد کرد که چرا من جواب تماس یا مسجاش را ندادهام. به هر حال با احتمال متوسط، کسی امشب به من فکر خواهد کرد. شاید هم که در همان لحظه، عضلهی پای من در خواب بگیرد. با احتمال کم. شاید یک دانه ویروس مسخرهی کشندهی نیمه زنده، همان موقع وارد سلولهای کسی شود. با احتمال خیلی خیلی زیاد. شاید هم نه. به هر حال فردا، با احتمال خیلی خیلی خیلی زیاد، من ساعت شش از خواب بیدار خواهم شد. با تاسف و کسل. با احتمال صد در صد، مداد سیاه را روی پلکهایم خواهم مالید و فرچهی سیاه را روی مژههایم. سر کلاس چرت خواهم زد. به درس خواندن فکر خواهم کرد و به خیلی چیزهای دیگر. به درس گوش خواهم داد و به خیلی چیزهای دیگر. از کلاس متنفر خواهم بود و از خیلی چیزهای دیگر. کشان کشان خودم را تا داروخانه خواهم کشاند، به بیشتر از صد نفر چیزهایی دربارهی حبههای زرد و صورتی و سفید خواهم گفت. به دفعات با همه شوخی خواهم کرد و به شوخیهایشان خواهم خندید. و واقعن هیچ چیز با امروز هیچ فرقی نخواهد داشت. هیچ فرقی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر