اعصاب من مثل آدامس است. نه از لحاظ جویده شدن یا تمام نشدن. و نه از لحاظ نرم و شیرین بودن. اعصاب من مثل آدامس جویده شده است. از لحاظ کشدار بودن. شکل کش آمدنش شبیه یک آدامس بادکنکی صورتی است. نه از لحاظ باد شدن و صورتی بودن. نه حتا از لحاظ بوی نرم و نازکاش. بلکه از لحاظ شکل نرم و نازک و کش آمدناش. اعصاب مثل آدامس بادکنکی نرم و نازک صورتی رنگی است که وصل است به روز یکم فروردین. بعد بقیهی سال، سرش را میگیرم و میکشم با خودم توی پیچ در پیچ چهار فصل. آنوقت اینجای سال که میشود، اعصابم از اول فروردین کش آمده، حالا نازک شده و صورتیاش کم شده، خیلی نازک شده، در آستانهی پاره شدن... دو هفته مانده. کسی اعصاب من را نکشد، نپیچاند، رویش انگشت نگذارد. بعد کمی که فروردین که شد، یک هفته بگذاریدم برای خودم باشم. از هیچکس هیچ خبری نداشته باشم. هیچکس حتا حالم را هم نپرسد. بنشینم هیچ کاری نکنم. اصلن هیچ اجباری برای هیچکاری نکردن هم نباشد، هر کاری دلم خواست بکنم. اصلن حتا اجباری نباشد که دلم چیزی بخواهد. اصلن همینجوری باشم. پن دقه واسه خودم. بعد اعصابم تحویل شما، یک سال بکشیدش. خودم میبندمش به انگشت اشارهام، و یک سال هی پیچ و واپیچ با خودم میکشمش. اعصاب جویده شدهی نه چندان صورتی و کشیده شده و نازک من را مراقب باشید این آخر سالی. بعد هم لطفن یک نفر به من بریانی بدهد بخورم. رسمن ده ساعت از شبانه روزم را در فکر فانتزی بریانی خوردنام. بریانی برای اعصاب آخر سال من خوب است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر