پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷

اندر حکایت دایی قزی

جونم براتون بگه آقایی که شوما باشی خانومی که شوما باشی امروز می خوام قصه ی سکینه دایی قزی رو براتون تعریف کنم. توجه کنید که این اثر بر اساس یک داستان واقعی است. (یعنی مستنده و این سکینه دایی قزی واقعا وجود خارجی داره. امیدوارم یه موقع ما رو پیدا نکنه!)

جونم براتون بگه که این سکینه دایی قزی مطمئنا دوست مادربزرگ من بوده اما از اینکه آیا واقعا دایی قزی (دختر دایی) هست یا نه هنوز مدرکی در دست نیست.

سکینه خانوم سالیان سال قبل (یعنی از جایی که مادر من یادشه) همیشه در این اندیشه بوده که یک بانوی جادوگر (یا همون ساحره) با شوهرش سر و سری داشته و زندگی اونو طلسم کرده بوده که نذاره خوشبختی به زندگیش پا بذاره. خلاصه مدتها زاغ سیاه شوهر بدبخت از همه جا بی خبرشو چوب می زده و براش نذر و نیاز می کرده و دعا میگرفته و طلسم می خریده و رو تخم مرغ خط می کشیده ولی کاری از پیش نمی برده. تا اینکه چند نفر بپا واسه شوهرش استخدام می کنه که شبانه روز دنبالش باشه. از نتایج تحقیقات خبری در دست نیست!

در همین دوران زن جادوگر ( که من امیدوارم هیچ بخت برگشته ای نبوده باشه و فقط خیالی باشه!) طی یک سلسله شبیخون برای سکینه خانوم مزاحمت ایجاد می کرده. مثلا شبانه در خونه رو میزده و در می رفته(عجب جادوگری!) یا از بیرون توی حیاط آشغال می ریخته و از این کارا که به جز جادوگر از بچه ۴ ساله هم بر میاد.

بعد از اون ۱۰-۱۵ سال از سکینه خانوم خبری در دست نیست تا دو هفته قبل: مجلس ختم پدر بزرگ من. سکینه خانوم اعلام می کنه که دختر جادوگر در حال حاضر مشغول اغفال و از راه به در کردن آقا وحید، گل پسر سکینه خانومه! و اینکه سکینه خانوم در این سالها تحقیقاتشو ادامه داده و یک باند اغفال مردان و پسران کشف کرده که به حول و قوه ی الهی به زودی دستگیر میشن!

همین دیگه. خدا نصیب شما نکنه

البته یک توضیح باید بدم: الان خیال کردید که سکینه دایی قزی یک پیرزن چروکیده ی عینک ذره بینی و قد خمیده است؟ نه جانم. کور خوندی ! ایشون یکی از خوش تیپ ترین و سانتی مانتال ترین بانوان ۶۰ ساله ای هستند که من به عمرم دیده م! به تازگی دماغشونم عمل کردن و گونه گذاشتن!

غصه ی ما به سر رسید

غلاغه به خونش نرسید

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام عزيزم
خيلي عالي بود