یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۷

معجزه ی قریب



همین الان خبر پخش آخرین قسمت سریال روزگار قریب (فردا شب) را دیدم (با تاسف).
معجزه ای به گمانم در تمام تاریخ سیمای جمهوری اسلامی. به دور از غرض ورزی، با ساخت منسجم و زیبا و دقت و وسواس کیانوش عیاری. تا آنجا که من از پیشینه ی عیاری دستگیرم شده، او کم کار می کند اما کارهای ارزشمندی در پرونده اش دارد. چند سال قبل هم مجموعه ی هزاران چشم را از او دیدیم که یک سریال فوق رئالیستی کم ادعا و لذت بخش بود.
عیاری در "روزگار قریب" با زیرکی و برای اولین بار یک شخصیت نه چندان تاریخی با پیش زمینه ی خانوادگی مذهبی را انتخاب کرده تا در قالب زندگی او به گذشته و فرهنگ قریب ایران نقبی بزند. زیرکیبه این دلیل که شخصیت انتخاب شده شاخک های حسی کفن پوشان و ممیزان را تحریک نمی کند، یک شخصیت علمی که در سیاست تاثیر چندانی ندارد؛ تا بتواند حوادثی را در داستانش بگنجاند که هرگز نمی شد در قالب دیگری مطرحشان کرد و از گیوتین ممیزی جان سالم به در برد: اعزام دانشجویان برای تحصیل به دستور رضا شاه، پیشرفت های ایران در دوره ی چند ساله حکومت رضاشاه ، نشان دادن یک چهره ی باور پذیر و انسانی (و نه شیطانی) از شاه و... . مسائلی که همواره توسط افراد "معتضد" گونه با دید منفی نشان داده می شود و واقعیت وجودی آن ها زیر سوال برده شود. به علاوه، سریال در هر اپیزود با دستمایه قرار دادن یکی از اتفاقاتی که در بیمارستان دکتر قریب می افتد، به گذشته لینک می دهد و فرهنگ و معیشت فقیر جامعه ی ایرانی را نشانمان می دهد. اتفاقی بسیار نادر و البته ارزشمند. می توانم به جرات بگویم که از این فیلم کم ادعا و بی زرق و برق بیشتر از تمام سریال های تلویزیون (با ادعای دانشگاه بودن) که به زور، پند و نصیحت را به جای سریال به خوردمان می دهند یاد گرفتم.
از اتفاقات عجیبی در این کارهای عیاری می افتد باور پذیر بودن شخصیت ها است. بازی های بدون اغراق که گویی بازیگران در فیلم زندگی می کنند نه هنرپیشگی. احساس آرامشی که از دیدن چینین فیلمی به من دست می دهد وصف ناپذیر است. آن هم بعد از یک هفته نشستن وغرزدن به سریال های آبکی، کلیشه ای و اعصاب خرد کن داخلی و سانسورهای ابلهانه ی سریال های خارجی. دوشنبه ها می توانید با خیال راحت بساط شامتان را پهن کنید و از یک معجزه ی کوچک لذت ببرید.
و اما تیتراژ: گذر تدریجی عمر در مسیر قطار زندگی (ماشین دودی؟)
فردا شب برای آخرین بار به تماشای این سریال بنشینیم و از صمیم قلب به فیلم مربوط به حدود یک دهه قبل عیاری درود بفرستیم. فیلمی که برایمان خاطره ای دیر هنگام ولی زیبا از حسین پناهی را رقم زد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

فکر کنم بشه متن رو عوض کرد تو چی پیشنهاد میدی؟
من امشب با دیدن سریال اینقدر گریه کردمکه نگو:)

آونگ گفت...

آره خیلی قشنگ بود. من گریه نکردم ولی واقعا لذت بردم. واقعا از این خوشی های کوچک زندگی میشه لذت برد. برای اولین بار تجربه ی دیدن یه سریال ایرانی باور پذیر خیلی لذت بخشه. (آخه می دونی؟ توی سریال های ایرانی حتی سرفه کردن و خندیدن ها هم تصنعی و باسمه ای به نظر میاد!) در مورد اون جمله هم توی وبلاگ خودت نظر دادم.

ناشناس گفت...

با سلام
وبلاگ جالبی دارید خوشحال می شم به وبلاگم سر بزنید