سه‌شنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۸

دیدی؟ بعضی وقت ها هست که یاد آن هفته قبلی می افتی که اینقدر دور شده که حتا اگر دست دراز کنی هم نمی توانی بگیریش (آخر می دانی که؟ صورت های فلکی عقرب دندانه دار شاخ بلند چلاق را هم با همه دوری اش می شود گرفت؛ فقط کافی است دست دراز کنی.). این که می گویم همان هفته قبلی است که انگار دارد از توی فلش بک های سیاه سفید خط خطی دیده می شود، همانی که تویش ستاد می رفتیم و سبز می شدیم و توی خیابان بوق بوق می کردیم. کمی به حافظه تان فشار بیاورید، یادتان می آید؟ آن وقت برمی گردی به دیشبت که از شدت اسپاسم های عصبی به خودت می پیچیدی و به امروزت که احساس حال به هم خوردگی پیدا می کنی از انجام دادن کارهای روزمره ی همیشگی، که همه اش فکر می کنی "آخر تمام وقت دنیا را داریم برای انگل پاس کردن". بعد هم که دوباره شب می شود و قبل از خواب فکر می کنی به اینکه فردا چه خواهد شد؟ و هی فکر می کنی و فرضیه می سازی و تز می دهی و آخرش هم جواب نمی گیری، پوففففف...

به طرز احمقانه ای دلم به همین زودی برای سرخوشی و روزمرگی و زندگی نرمال تنگ شده. ):

هیچ نظری موجود نیست: