سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

آلارم موبایل را گذاشته بودم برای ساعت 5:51 دقیقه زنگ بزند. این نه دقیقه‌ی مانده به شش را همیشه می‌گذارم برای آن‌که لذت یک ‌snooze را خوابیدن، مرحمی باشد بر زخم صبح زود از خواب پا شدن. تنها دلیلی که باعث می‌شود صبح‌ها گردن خودم را نشکنم. ساعت زنگ زد و اسنوز زدم و پتو را تا زیر چانه‌ام کشیدم بالا و خوابیدم با یک لذتی توی صبح خنک که صورتم یخ زده بود اما تختخواب گرمم گوشه‌ای از بهشت بود. لذت دنیا و آخرت را می‌ارزید. بعد ساعت 6 دوباره زنگ زد و دوباره اسنوز زدم. ساعت 6:09 دوباره و اسنوز. 6:18 اسنوز. 6:27 اسنوز. فریاد مامان که مگه نمی‌خوای بری دانشگاه؟ من یه چیزی بلغور کردم که امروز تا ساعت 9 کلاس ندارم. بعد خوابیدم گوش دادم به سر و صدای آماده شدن و از این اتاق به اون اتاق دویدن و صدای شیر آب از دستشویی از این ور و صدای دوش از اون‌ور. 6:36 اسنوز. بعد یه صدای عجیب سشوار. بعد یکی اومد گفت سشوار سوخت، سشوار خودتو می‌دی من موهامو خشک کنم؟ بعد من پا می‌شم دو دور گیج دور خودم می‌چرخم بعد سشوارو از زیر کپه‌ی لباس و کابل یو اس بی و جزوه می‌کشم بیرون می‌دم دست هرکی که هست. بعد دوباره زیر پتو. یه ذره لرز زدن و دوباره گرمای بهشت زیر پتو. 6:45 اسنوز. صدای در و صدای بوق سرویس‌ مدرسه‌ها. خونه خلوت و ساکت دوباره. 6:54 اسنوز. موبایل بینوا بعد از یک ساعت، از هر 9 دقیقه صدام کردن ناامید شد. نه دقیقه گذشت و صداش نیومد. 10 دقیقه. 15 دقیقه. تنظیمش کردم روی 7:15. دوباره. 7:24. 7:33. 7:42. 7:51. 8:00... اسنوز. اسنوز. اسنوز. اسنوز. اسنوز... تا ساعت 9 صبح! فاچ دانشگاه اصن!
این بود خاطره‌ی من از یک صبح بهشتی در میان روزهای دوزخی زندگانی. خدافس

۱ نظر:

وحید میرصفایی گفت...

بر همین اساس آن شعر اصلاح می شود:
بچه زرنگش خوبه/ گل همه رنگش همه خوبه
توی کتاب نوشته/ "بیگ فیش"ی کاری زشته
"بیگ فیش" همیشه خوابه/ جاش توی رختخوابه.....