چهارشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۹



یعنی آدم یک روز از 6 صبح تا 10 شب بیرون باشد، همین جور دویده باشد و خسته و جنازه رسیده باشد خانه، بخواهد از سردرد بمیرد. بعد یک خواهر و برادر خوشحالی توی خانه داشته باشد که آینه ی اتاق آدم را یک چنین شکلی کرده باشند. آدم همین جوری بایستد لبخند پهن گشاد بزند، بعد برگردد ببیند هر دوتای شان ایستاده اند دم در اتاق دارند لبخندهای موذیانه می زنند. خب آدم روز و شبش که ساخته می شود هیچ، همچین روحش شاد می شود که با یک چنین موجوداتی زندگی می کند.