پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹

این یک نقد بر اینسپشن نیست!

Inception:
_I tried not to come, but...
_But there's nothing quite like it.
_It's just... pure creation.






Inception را برای دومین بار می بینم و به این جمله که می رسد، فکر می کنم که: همین است. این یک اعتراف است که نولان از طرف خودش توی زبان شخصیت فیلمش گذاشته. نولان را می بینم که به روایتی، 10 سال روی ایده ی رویاهایش کار کرده و با اختلاف زمانی که حساب کنیم، حدود چندین صد سال را در رویایش نشسته و خیابان ها را روی هم تا کرده و از آینه های موازی، گذرگاه ساخته و پله های پارادوکسیکال طراحی کرده، و بعدش ما را خواب کرده و انداخته توی دنیایی که خلق کرده... این جوری است که هر کدام از ما، جاهای خالی فیلم را با ناخودآگاه خودمان پر می کنیم و یکی مان از فیلم به خنده ی هیستریک می افتیم و دیگری به اشک ریزی. اصلن همین طور است برای هر فیلم دیگری هم. همه ی این فیلم ها -یا دست کم آن هایی شان که یک حرفی برای گفتن دارند- هر کدام شان یک پروژه ی اینسپشنی هستند که پدیدآورنده ی فیلم بر علیه ما تدارک دیده. نشسته یک دنیایی طراحی کرده و بعد هم ما انداخته تویش و ایده اش را یک جوری، با یک عمقی توی مغزمان کاشته که در آخرش، هیچ راهی برایمان وجود ندارد که بتوانیم رد آن فکر را پی بگیریم. یعنی یک فکری را مثل زالو انداخته به جانمان که اندیشه هایمان را می مکد و خودش ورم می کند؛ و ما نمی دانیم از کجا آمده. این همان بلایی است که داگویل فون تریه به حد اعلا بر سر آدم می آورد. اسمش را لابد می گذارند "معماری ذهن انسان" یا یک چنین چیزی! و در دسته ی کارهای "نکن خوشم میاد" قرار می گیرد.

پ.ن: این یک نقد بر فیلم اینسپشن نیست. بعدترها باید بنویسم که اینسپشن چقدر فیلم پیچیده ای است و چقدر سخت است دیدنش و چقدر باید به نولان اطمینان داشته باشی که راهش بدهی توی مغزت!

۱ نظر:

ایکاروس گفت...

اتفاقا جالب ترین قسمت فیلم واسه ی من همون سکانس پله ها بود!
من همیشه ذهنم درگیر راه رفتن روی نوار موبیوس بوده!