پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۸

یک همین جوری نوستالژیک برای اول مهر

1- این روزا دقیقن همون روزاییه که می رفتیم دبستان، بعد هنوز کتابا نیومده بود، معلمه مجبورمون می کرد از یک تا هر چند تا که شد با عدد و حروف بنویسیم. بعد واسه هرکی که تا ظهر بیشتر نوشته بود، مهر "آفرین" می زد. یادم افتاد به اینکه چه شکنجه ای بود نوشتن صد و شصت و سه- صد و شصت و چهار- صد و شصت و پنج... با اون دستخطای زاویه دار سوم دبستانی.
بعد دارم فکر می کنم که معلمه، با این کارا، شبش چی جوری می خوابید؟

2- بچه که بودیم، "سپاسگزارم" و "شصت و شش" تقریبن دو هزار تا دندونه داشتن؛ این روزا همه ی دنوناشون ریخته از بس که انگار عزرائیل دنبالمون کرده برای رسیدن به آخر جمله.

3- قدیما این روزای آخر تعطیلی رو این طور با چنگ و دندون نمی چسبیدیم که مبادا در بره از دستمون؛ که انگار هرکی از این چند روز آخر، لحظه به لحظه لذت نبره، بز از دنیا رفته.

4- اون وقتا، اول مهر حتا از 30 خرداد هم خوشمزه تر و جوسی تر بود.

5- الان دیگه نه پاییزا از قبل بوی پاییزش میاد، نه بهارا. یه هویی یه روز بلند می شی، می بینی انگار پاییز، بی هوا پاشیده شده روی سر و صورت خیابونا و درختا کچل شده ن. عجب آدم بزرگ شدیم ها!

۱ نظر:

icarus گفت...

خوب بود یعنی؟؟
من که هنوز که هنوزه از بوی ماه مهر دچار استرس می شم!