جمعه، تیر ۱۰، ۱۳۹۰

موجود تنبلی هستم. خیلی تنبل. در این حد که ناخودآگاه برای هر کاری می‌گردم و به آن مدلی انجامش می‌دهم که عضلات کم‌تری نیاز به منقبض شدن داشته باشند. مثلن کتاب خواندن برایم اخیرن کار سختی شده. چون عضلات مغز را بدجوری به کار می‌اندازد. حالا اگر می‌خواهید بگویید ای خنگ خدا مغز که عضله ندارد، باشد بگویید. اما مغز من گاهی لیترالی منقبض می‌شود، گاهی دچار اسپاسم می‌شود و گاهی همین‌جوری فلج و به درد نخور لم می‌دهد توی جمجمه‌ام. وای به حال وقتی که لوب آهیانه‌ام بپرد! حالا برگردیم. گفتم که کتاب خواندن برایم سخت شده بود. تا این‌که یاد گرفتم یک سری نرمش‌هایی به مغزم بدهم و در نقش باتری برایش عمل کنم. خب اطلاع داریم که من این‌جور کشف‌هایم را همیشه در بدترین و نامناسب‌ترین لحظات زندگی‌ام می‌کنم. این یکی را هم وقتی که داشتم بیست و یک ساله‌ی آویزانی می‌شدم و برای خودم تولد تولد می‌خواندم یافتم. امتحانات هم که این‌جور اکتشافات و ژانگولرهای از زیر درس در روی را حسابی لذت‌بخش می‌کنند. این‌طوری شد که من تنبل با عضلات تحلیل‌رفته‌ی مغزم، با شعفی دو چندان با کله به داخل یک جریان سریع، خیلی سریع و کف آلود و خروشان و هیجانی از کتاب‌ها پرتاب شدم. فان که دارد. احساس قدیمی آشنای خوبی هم به آدم می‌دهد. بسیار هم ارضا کننده است. درس‌ها هم ظاهرن بلد شده‌اند که صبح امتحان در عرض 2-3 ساعت خودشان خوانده شوند. خوب است دیگر.
ها داشت یادم می‌رفت. اصلن این‌همه به‌ هم بافتم که بگویم توی همین 3-4 روزه،‌ وسط امتحانات، 3 تا کتاب خوانده‌ام. حالا رسیدم به "تصویر دوریان گری" اسکار وایلد که یک‌بار هم خواندن ترجمه‌اش را قبلن شروع کرده بودم و مغزم توان تحلیل ترجمه‌ی بد را نداشت و ول شد. اما حالا ورژن انگلیسی‌اش خیلی خوب و روان است و تازه دارم بعد از مدت‌ها، دوباره یک متن انگلیسی بسیار گران‌قدری از لحاظ زبانی می‌خوانم و همین‌طوری نیش‌ام را فرو کرده‌ام توی کتاب و دارم تا تهش را، جمله‌جمله‌اش را می‌مکم و خیلی کیف‌ناک است. جانمی.
این را هم داشته باشید از مقدمه‌ای که آقای اسکار‌ وایلد اول این کتابش نوشته. یادم باشد بین همه‌ی چیزهایی که قرار بوده یادم باشد و بنویسم، وقتی که بزرگ شدم و عقلم بیش‌تر شد این را هم بنویسم که این مقدمه چه همه حرف زیادی را توی چه کلمات کمی جمع کرده.

It is the spectator, and not life, that art really mirrors. Diversity of opinions about a work of art shows that the work is new, complex, and vital.
When critics disagree the artist is in accord with himself.
We can forgive a man for making a useful thing as long as he does not admire it. The only excuse for making a useless thing is that one admires it intensely.
All art is quite useless.
_Oscar Wild_

هیچ نظری موجود نیست: