یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۰

می‌گویند آمنه بهرامی از اجرای حکم قصاص پرونده اسیدپاشی گذشت. بخشید.
نمی‌توانم این ماجرا را بفهمم. در مورد جریان آمنه بهرامی من هیچ‌وقت نتوانسته بودم منطقی قضاوت کنم. هر بار فکر کردن به این ماجرا چنان خشمگین‌ام می‌کرد که فقط شروع می‌کردم به فحش دادن. فحش دادن به مردهای پرمدعای حق به جانب، به خانواده‌هایی که پسرهای‌شان را چنین بار می‌آورند که جامعه را جولان‌گاه خواسته‌ها و تمایلات‌شان می‌دانند، به این فرهنگ نکبتی که جنس مذکر را چنان بالا می‌برد که به‌اش توهم اختیار مطلق می‌دهد و هزار تا چیز دیگر. حال‌ام تجسم واقعی خون‌ به جوش آمدن بود. جوری که نمی‌توانستم سر جای خودم بند شوم و واقعن بهش فکر کنم. مقدار دردی که این داستان با خودش داشت، آن‌قدر زیاد بود که قدرت هر نوع قضاوت منطقی را ازم می‌گرفت. نگفته واضح است که در نهایت خشم حس می‌کردم که حق "یارو" است که نه فقط چشم‌ها که کل هیکل‌اش را اسید بپاشند. تازه باز هم دلم خنک نمی‌شد.
امروز شنیدم که آمنه بهرامی از اجرای حکم قصاص گذشت. برای خودم هم عجیب بود که از این خبر احساس آرامش کردم. حتا نمی‌توانستم برای خودم توضیح دهم که چرا حس کردم اتفاق درست بالاخره افتاده. من مغزم آن‌قدر قوی نیست که بفهمم چرا شماهامی‌گویید اگر چهار تا از این‌ها را اعدام می‌کردند، بقیه حساب کار دست‌شان می‌آمد. در این لحظه تنها حس‌ام این است که کور کردن یک آدم با عنوان قصاص، همان‌قدر وحشیانه است که اسید پاشیدن با عنوان شکست عشقی و این حرف‌ها. من نمی‌توانم عمل غیر انسانی را با معیار برچسبی که رویش زده شده روا بدانم. گرچه کماکان فکر می‌کنم که آن "جانور" نباید بعد از این ماجرا آزاد شود. بماند که من چه مجازاتی را شایسته می‌دانم.
فقط خواستم از توی این بلاگ ناچیز نامرئی کوچولویم گفته باشم که جدای از این‌که به آمنه بهرامی افتخار می‌کنم، فکر می‌کنم هیچ‌وقت نمی‌توانستم جای او باشم و کاری که او کرد انجام دهم. کارش بزرگ‌تر از حد تصور بود.

۱ نظر:

N گفت...

مریم عزیزم مرسی از کامنت و توجهت.. خب دختر خوب مادربزرگم می‌خواست فارسی حرف بزنه دیگه =))).. اون فارسی حرف زدنش بود. زنده باشی