دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۸

سفرنامه گهر، مثلن...



هرکه طاووس خواهد یا فیل یا میمون، بالاخره جور هنوستان و اونورا...

وقتی تشنه با لبهای ترک خورده و پاهای تاول زده، زیر هرم آفتاب 12 ظهر، روی خاک سربالایی که تاب بالا رفتنش را نداشتم ولو شده بودم و از لرهای عزیز هموطن و کمی تا قسمتی فراتر، متلک می شنیدم، یاد سیزیف افتادم. بنده ی خدا عجب زجری می کشد هی و هی سنگش را بالا می برد از آن سربالایی کذایی. و به این فکر کردم که آیا سنگ سیزیف از کوله ی کوه نوردی سنگین تر است یا نه؟ و اینکه آیا مسیر محکومیت سیزیف هم بوی خر می داد یا نه؟!

3 شب در جوار دهها خر و گراز و گرگ خوابیدیم. از چشمه آب خوردیم و کله مان را توی آب دریاچه شامپو زدیم. از نعمت شگرف "no network coverage" حظ عظیم بردیم و قبل از صبحانه، قبل از ناهار و قبل از شام و در حین خواب، به سمفونی با شکوه و ملکوتی "خر در چمن" که تا نشنوی عمرن ندانی، گوش جان سپردیم. شب ها دور آتش آپاچی بازی در آوردیم و زیر نور ماه، دسته جمعی، "امشب شب مهتابه" سر دادیم در دستگاه ابوعطا! عجب روزگاری بود، بدون موبایل و ساعت و حتا آینه...

ناگفته نماند، جور هندوستان کشیدیم، اساسی... رسمن پا و کمرمان را با 10 ساعت کوهنوردی به [...] دادیم و معنای عصای سربی و کفش آهنی و سواره از پیاده خبر ندارد و اینها را هم با اقصا نقاطمان لمس کردیم تا باشد که درس عبرتی شود برای آیندگان.

پی نوشت: نویسنده مایل است 40-50 ساعت آینده را به رختخواب تمیزش که بوی خر نمی دهد بچسبد و هی قربان صدقه ی صدای بوق ماشین های پشت پنجره اش برود که صد در صد از عرعر خر و خرخر گراز و پارس سگ و زوزه ی گرگ بسی دلچسب تر است برای بچه پاستوریزه ی شهری. پس تا اطلاع ثانوی...

۱ نظر:

icarus گفت...

یه پست دارم در مورد اینکه اگه سیزیف جاشو با ایکاروس عوض می کرد چی می شد!

الان چون خوابم میاد نمی تونم لینکشو واست بذارم اما قول می دمدر اسرع وقت این کارو بکنم

;)