یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۸



خوب آره، اسمش شبیه soap opera های درپیتی، آن هم از نوع خانم خانه دارانه اش است ولی از همان سکانس اول اپیزود اول سیزن اول، اگر کمی عاقل باشید می فهمید که اتفاقی بیلتان به صندوق گنج خورده و با 5 سیزنی طرفید که تا همه اش را نخورید و ته قوطی دی وی دی را نلیسید، خیالتان راحت نمی شود. بابا دار و دسته ی سوزان مایر را می گویم. دارم از این یک خروار آدم واقعی و دوست داشتنی حرف می زنم که بعد از پایان 5 سیزن، اینقدر دوست آدم می شوند که دل آدم برای خودشان و برای شب های دوست داشتنی زندگی با D.H رسمن تنگ می شود، اینقدر که مجبوری تا یکی-دو هفته، هر شب چند دقیقه ای دوباره سکانس های مورد علاقه ات را ببینی تا کم کم ترکت شود.

لطفن به افتخار هرچی سریال ساز است که بلدند از یک حومه ی شهر و چند تا بازیگر، برای آدم رفیق های دوست داشتنی خلق کنند، کلاهتان را بردارید. آدم هایی که می توانند به یاد شما بیاورند که هنوز می شود بدون سخت فکر کردن و مخ درد گرفتن، با وجدان راحت، لذت برد و اینکه هنوز هم می شود داستان هایی آفرید که بدون کاراکترهای احمق و کودن، بتوانند آدم را به لبخند زدن وادارند. و جدی می گویم، یک لبخند گشاد از سر آسودگی ، لذت و سپاسگزاری...

هیچ نظری موجود نیست: