یکشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۸

برای چه زیباست شب؟

من می دانم که یکی از بزرگترین خیانت ها را به بشریت، آن کسی کرد که خوابیدن در شب را اختراع کرد.

تازگی ها، مردم دو دسته اند: دسته ی اول آنهایی که شب ها بیدارند و دسته ی دوم آنهایی که لوزر هستند.

بیان شاعرانه اش که از خودم تراوش کرده ام این است که در شب، پرده ی تاریکی که روی همه چیز کشیده می شود، صورت ها و ظاهرها را از بین می برد و می ماند صورت مثالی. چشم از کار می افتد و ذهن فعال می شود. آن وقت فعال شدن ذهن همان و هجوم اندیشه ها همان. اینقدر که وقتی بهش عادت می کنی، شب خوابیدن برایت دشوار می شود. خانه که خاموش می شود و تاریک، این قدر فکر و ایده توی سرت جولان می دهد و اینقدر محشر است که تمام گندی های روز، ماستشان را کیسه می کنند و تو می مانی و یک کرور فکر که تمام طول شب، وقت برای رسیدن به همه شان کم است و آرزوی پنسیو* می کنی!
بعدش آدم باید بتواند تمام روز را در انتظار شب بنشیند و هرشب با کله فرو برود توی خنکی شب های تابستان. فیلم ببیند (که لطفن اکشن نباشد) و کتاب بخواند (ترجیهن فلسفی یا هرچیزی که فکر کردن شدید می خواهد) و بنویسد و لذت ببرد از سرعت فکر و قلم توی عمق شب که سیال است و از نبود آن حجم چگال و روشن روزمرگی های روز. و این تگ الهامات نصفه شبی را دست کم نگیرید که عالمی دارد برای خودش.
بعد آن قدر چشم و گوش و دماغ و کله اش پر بشود از شب، که صدای اولین شعاع های خورشید افکارش را پاره کند و فاز بعدی شب: تماشای طلوع قرمز رنگ خورشید از لا به لای ساختمان های بی شاخ و دم شروع بشود. بعدش کولر را خاموش می کنی و پنجره را باز می کنی و از خنکی سبک بامداد، می خزی زیر پتو و می بینی که چطور فکرها درست با روشن شدن اتاق تغییر شکل می دهند و این که دیگر نمی توانی مثل طول شب فکر کنی، همه چیز زیادی منطق روزمره به خود می گیرد و فیلسوف درون آدم می گیرد می خوابد.

همه ی این ها که چی؟ که اینکه، هرکاری می کنید، به خاطر بشریت هم که شده کمی وجدان داشته باشید، تمام شب های زندگی تان را با شب به خیر کوچولو خاتمه ندهید. نشئگی شب را از دست ندهید وگرنه لوزری بیش نیستید. و قال ماهی بزرگ...

و من می دانم که از همان شبی که بشر برای اولین بار گرفت خوابید، فراموش کرد که چه چیزی را از دست داده، چون شب ها را که معرکه خانه ی** آکروبات بازی فکر و حافظه بود، از دست داد.




* pensieve همان است که شاید به اسم قدح اندیشه می شناسیدش.
** من نمی دانم واژه ی معرکه خانه واقعن وجود دارد یا نه. از خودم در آوردم.


پی نوشت: سعی کنید شب بیدارتان را در جایی بگذرانید که اهالی خانه مرتبن برای گلاب به روتون از جلویتان رد نشوند و صدای مکرر سیفون، ضد حال بهتان نزند. و بهتان اطمینان می دهم، هرچقدر هم که تلاش کنید، حتا در شدیدترین تخیلاتتان، ممکن نیست بتوانید صدای سیفون را به صدای آبشار تغییر دهید. بیخود زور نزنید.




هیچ نظری موجود نیست: